دنیا...
دنیا سلام....خسته ام از تو و نامت.....آری تورا صدا میزنم که روزْ مرگی مرا روزمَرِگی نام نهادی.......
تو دنیایی و دنیایی در توست و من آنقدر غرق دنیایت شدم که دنیای خودم را فراموش کردم....
انگار فراموش کردم که برای چه به دنیا آمدم؟؟؟؟؟؟؟؟؟قرار بود من (انسان) تو را بسازم اما؟؟؟؟؟
باور کن دنیای درون من را زیباتر نوشته اند.......
اگر تمام من ها زیبا شوند تو هم زیبا خواهی بود اما عکس این فرضیه صادق نخواهد شد..
تو هرچقدر هم که بخواهی خوب و بد را باهم در خودت جای می دهی اما........
من اگر اراده کنم میتوانم خوب باشم اما تو اختیارت به دست نیست...........
دنیا...دنیا....با اینکه میدانم خدا مرا اشرف مخلوقات آفرید اما باز هم ........
.نمیدانم چرا من غرق در تو میشوم.........ای افسوس..........
دیگر نمیخواهمت ..........نه نمیشود.تو بخشی از زندگی من شده ای.....پس بیا....
بیا عهد کنیم که تنها به قدر کفایت مرا بسنده کنی.......و من بخشی از خوبیهای دنیای تو را بسازم......
- ۹۲/۰۷/۱۸