این روزها...
به نام آرامش بخش دلها
گاهی گمان نمی کنی ولی می شود گاهی نمی شود که نمی شود
گاهی هزار دوره دعا بی اجابت است گاهی نگفته قرعه به نام تو میشود
گاهی گدای گدایی و بخت یار نیست گاهی تمام شهر گدای تو میشود
خدایا دل بسته ام به تقدیری که اندیشه ام به آن راه نمی یابد...این روزها آشفته ام...
آشفته ی اینکه نمیدانم کجای جاده ی زندگی در حرکتم...اصلا آیا خطا میروم یا اینکه درست است....
گیج تر از همیشه....خدایا راه هایی را که به تو ختم نمیشوند برمن ببند...میترسم...
میترسم ازینکه در قیدهای بی تو غرق شوم...قیدهایی که راه به تو نمی یابند...
این روزها سوگوار همه چیز هستم...
سوگوار خوبیهایی که این روزها چه بد به دست فراموشی سپرده شده اند....
سوگوار تمام عزتهایی که رنگ دمدگی به خود گرفته و بی عزتی هایی که این روزها بوی باکلاسی
میدهد...
خدایا میدانم که راه های به سوی تو همیشه باز است و این ما هستیم که یا به خاکی میزنیم و
یا به انحراف کشیده میشویم و گاه به هوای سریعتر رسیدن به تو از میانبرهایی میرویم که البته
غافلیم که این میانبرها به تو نخواهند رسید،
راست گفتی که راه تو مستقیم است جز آن همه چیز خطاست...خدایا کمکم کن..
مبادا دستم را رها کنی که اگر در این دنیای پرهیاهو بی تو گم شوم چه سخت یا محال پیدا میشوم...
- ۹۲/۰۹/۰۳