تسلیت...

آدرس تصویر:http://asemaneabirang.blogfa.com/
آدرس تصویر:http://asemaneabirang.blogfa.com/
دوباره سلامی از جنس نام خدا که در کنارش آرزویی برای سلامتی همگان را همراه دارد...
نون و القلم ما یسطرون....
آدرس تصاویر:http://ojeparvaz.blog.ir/
اگرچه مدتی قبل تعطیلی اینجا رسما اعلام شده بود...اما امروز دوباره به یمن نام سید شهیدان اهل قلم و به نفس گرم مقتدایم ،رهبرم،عزیز جانم ، عشقم، که عرصه ی فرهنگی را بخشی از نام سال نهادند و چه مهم است این عرصه، قدم به دنیای مجازی ای گذاشتم که خواستم ترکش کنم اما نشد، تعطیلش کردم وبلاگی دیگر ساختم ،نتوانستم و تاب نیاوردم و انگار که قلمم تنها اینجا توان نوشتن داشت و غیر از اینجا خشکیده بود و آن وب هم بیکار و...فقط ساخته شده بود...
نمیگویم قلمی توانمند دارم..ابدا....که چه دوستانی را یافته ام که قلمشان معجزه میکند انگار و گاه، واژه هایشان را داروی شفابخشی است بر زخم های دل و ...
اما من قلمم را با همه ی کاستی هایش،خطاهایش دوست دارم..فلذا آغاز میکنم دوباره ی وب نگاشت هایی را که حاصل احساسات گاه و بی گاه درونی است و رویدادهایی گاهی مهم.....زمانی قلمم از جنس مداد و خودکار و.... بود که این روزها انگار دیگر جوابگویم نیستند و جنسش همین صفحه کلیدی ست که واژه هایم را حرف به حرف می نگارند و...
امروز سالروز پرواز سید مرتضی آوینی ست که نامش،صدایش، آرامشی دارد که بیانش را آنان که درکش کرده اند می توانند به زبان آورند..
سالروز انرژی هسته ای است..انرژی ای که حق مسلم ماست و البته این روزها بنا به تدبیر مسئولینمان ،امیدِ داشتنِ چنین میراثی انگار دارد به ناامیدی تبدیل میشود به سادگی ِ فراموش کردن خون شهدای هسته ای و دانشمندانی که شبانه روزشان از همه ی دنیایشان گذشتند و...حاصل آن غنایی بود دارایغنا....
نه اهل ایهامم نه کنایه ولیکن نمیخواستم از درصد بنویسم که این روزها اعتبار دولتمردانمان به زیر درصدها دربازه ی صفر و مثبت رسیده ...و میتوان در بازه های منفی سراغ درصدشان را گرفت...
و انگار این چند درصد هسته ای بودن راتنها برای خالی نبودن عریضه ی تقویمهایمان از نام گذاری این روزها،فعلا،نگه داشته اند...
از پیامکهای تبریک عید ی که چه مبالغ هنگفتی را از بیت المال چه آسان دادند و......نمیدانم رئیسجمهوری(؟) که آزادی اش تنها برای خودشان در دسترسی به بیت المال و هدر دادن خون ها و تلاش ها و میراثها وهنرهایی که دیگر بین ارزشی بودن و نبودنشان(آوینی بودن و نبودن) فرقی نیست ... تعریف شده است و برای سایرین افراطی..... اصلا حواسش بود آن شب عیدی چند نفر گرسنه خوابیدند و چند نفر بخاطر نداشتن پرداخت پول بیمارستان و بستری نشدن و.....جان دادند و...و چند پدر شرمنده ی خانواده اش شد و.........
از سبد توزیع ذلت که کسی نبود بگوید آقای...اگر حقیقتا به فکر این مردمید چرا نمیگذارید خودشان برای حقشان، یارانه شان، تصمیم بگیرند؟؟؟؟؟؟؟شاید یکی بخواهد از نان شبش بگذرد تا فرزند سرطانی اش را درمان کند و شاید ... و هزار شاید دیگر.....
از یارانه ای که تقاضا میکنید که مردم دریافت نکنند و من معتقدم که باید این ناچیز مبلغ را گرفت، حتی اگر شده به مسکینی، بیماری، محتاجی ، و یا موسسات خیریه ای بخشید...
اصلا میدانی چیست..این روزها نفس هایمان تنگ است و به ستوه آمده ایم .......اصلا نمیتوانم حتی به یکی از کارهایتان دل خوش کنم..مانده ام که رهبرم چه خونی دلی میخورد و من هیچ از دستم بر نمی آید..انگار..
هنوز هم نمیدانم چه پیش خواهد آمد..اما فعلا همانگونه که با نام او آغاز کردم(سلام) با نامش به پایان میبرم که نامش "حق" است..یا حق.....
میدانم که روسیاهی هایم بیش از آن است که از شما بگویم...وقتی قلم را بر صفحه ای
سپید رها میکنم میترسم ،میترسم ازینکه قلم در دستان بَدَم بی حرمت شود..میترسم
از گزینش واژه هایی برای وصفتان..میترسم که واژه های زمینی ام نتوانند تا عظمتتان،پرواز کنند...
ای مادر دو عالم،ای پهلو شکسته ای که زینبت صبر و صلابت را از تو آموخت و چه خوب
امتحان کربلایش را جز زیبایی ندید...
دلم گرفته است،شرمنده ام که از دلگیری نزد شما میگویم .... دلم گرفته ست .....
اما این بار برای شما که مهریه ات را بر فرزندانت حرام کردند...
دلم گرفته است ازین دنیایی که به بی وفایی اش و به بی ثباتی اش ایمان داریم و باز هم
بدنبالش همه جا هستیم...
دلم گرفته است نمیدانم برای شش ماهه ی کربلا میسوزد یا برای محسن تو که هنوز
نشکفته پر پرش کردند..بأیّ ذنب قتلت...
دلم گرفته است برای چاه بغض های همسرت...
برای دست های بسته ی بزرگترین و والاترین مرد جهان....
برای کوچه های غریبی تان......برای درها و میخ ها و ......
دلم گرفته است و آتشی ست بر جانم.....که شعله هایش را هیچ آبی خاموش نمیکند...
دلم گرفته ست ازینکه چادر خاکی تو را هر روز به هر بهانه این سو و آنسو می یابم..
دلم گرفته است که آنقدر غرق دنیایمان شده ایم که چادرت که هیچ..گرهِ روسری هایمان هم..
دلم گرفته است که فراموش کرده ایم که هنوز میبینید ...هنوز آتشی به پاست....
دلم گرفته است که این روزها چه راحت نامتان نان آور سفره هایی شده ...
دلم گرفته است که یوسف گمگشته ات ،تنها دلیل برای گم بودنش در میانمان همین بس
که ما خود را گم کرده ایم...
دلم گرفته است........
آقای من..مولای من از دلگیریهایم برای مادرت گفتم...
مولایم بیا..میدانم این بیا گفتن ها را،تا عمل بسی راه است..اما تو گام هایت را بردار..
بی خیال من و بدی هایم..دنیا محتاج توست..عزیز زهرا انگار دعاهای لفظی من نفرینی
است ابدی بر نیامدنتان..اما شما بیا..من قول میدهم کوفی بودنم را ترک کنم.......
مولایم تسلیت بخاطر تمام غصه هایت...
مولا جان بیا تا انتقام پهلوی شکسته و تن بی سر را...
انتقام دست بسته و کشیده شدن در کوچه ها را بگیری..همه منتظریم..بیا دیگر دیرست..
آدرس تصویر فوق: http://ghoghnoosekarbala.blog.ir/
اللهم صل علی فاطمة و ابیها و بعلها و بنیها والسر المستودع فیها بعدد ما احاط به علمک..
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم...
ایام سوگواری حضرت زهرا سلام الله علیها بر همگان تسلیت و التماس دعا...
نباشم.....ولی خب هستم... با خوذم یه قرار گذاشتم...یه مدت میخام از دنیا مرخصی بگیرم اگه بشه...اگه
بذاره....دنیا اسم دختر نیست....اسم ایام و روزگارانی ست که با من و بی من میگذرد و تنها میگذرد و دنیابا
همه ی وسعتش خوب که بنگری چقدر کوچک است.......
اولاز همه تبریک ایام الله دهه ی فجر بر همه ی آنان که دوستدار آنند...
دوماینکه از بچگیم تاحالا بزرگترین لذتم الله اکبرهایی بود که همصدا میشدیم و انگار همه یکی بودند...
و انگار پشت بام هایمان میهمانی و جشنی برپابود..شادیها و لذتها...که کودکانه اش لذت فریاد بود و
بزرگی هایش افتخار به اینکه تو هم اعلام میکنی حداقل به قدر یک صدا حضور داری.....
سوماینکه امروز رفتم نمایشگاه کتابی که تو شهرمون زده بودن...یه تلنگر...یه چیزی بود که دلم خواست
برا شما هم بگم...فروشنده برعکس همیشه که آدمای شیک و باکلاس هستن..مردی بسیار کوتاه قد
و حقیقتا کریه منظر بود...سعی کردم عادی باشم به همان حرف الهی بیندیشم که میگوید هیچکس را
بر دیگری برتری نیست مگر آنکه تقوایش بیشتر باشد...هنوز تو همین فکر بودم که داشتم حساب میکردم...
برخورد فوق العاده محترمانه شون منو به خودش جلب کرد....تاحالا موجودی به این تواضع و ادب ندیده بودم...
تمام مسیر رو به این فکر میکردم چرا بجای شکر سلامتی و شکر اینکه چهره ای در حد خود موجه داریم ..
بطور کاملا اپیدمی بدنبال عملهای زیبایی و...میگردیم.....درحالیکه زیبایی سیرت...صورت نازیبا را به دست
فراموشی می سپارد و اینکه صورت زیبا سیرت نازیبا را خیر...خدایا تو را برای همه چیز سپاس....
هرچند که به قول شاعر: فضل خدای را که تواند شمار کرد یا کیست آنکه شکر یکی از هزار کرد...
چهارماینکه دو سه روزیه که دارم کتابای قدیمی و جدید رو ، خونده و نخونده در میارم دوباره بخونم...
حس میکنم خیلی رکود داشتم..و رکود چیزی رو نتیجه نمیده مگر تنزل و نهایت تنزل سقوط است...
مدتهاست به لطف الهی حداقل شبی یک صفحه قرآن را میخوانم...اما به این می اندیشم که یک صفحه
تنها دو یا سه دقیقه را وقت گیر است حتی باترجمه...ومن باید بیشتر دقت کنم.....به قول یکی از پیامها
که واسم اومده بود..ما هر روز پاکت نامه هامونو (شما فک کن ایمیل و اس ام اس و وبلاگ و....) رو
چک میکنیم اما نامه ی خدا (قرآن)رو چی؟؟؟؟؟؟؟؟؟چقد بهش گوش میکنیم...اون موقع این پیام رو پسر
خواهرم که دبیرستانیه(مردی شده واسه خودش و صد تای منو میذاره تو جیبش) داده بود و مثلا
میخواست مچ منو بگیره و به شکر الهی تونستم بهش بگم خب روزی یه صفحه هم برای شروع بد نیست...
بهتر از اینه که شروع نکرد.....
پنجماینکه دلم تنهایی هایی میخاد که رهایی بخشه و نجات دهنده ست...تعالی میده....یادمه یه بار
سالها قبل خیلی دلم گرفته بود کلی غر غر میکردم همراه با اشکهایی تموم نشدنی بخاطر شرایطی که
داشتم..هرچند اون آدم اصلا منو نمیفهمید...اما یه حرفی رو زد که با اینکه قبولش داشتم اما بهش
نرسیده بودم..اون میگفت: اتفاقا خوبه آدم گریه کنه من تلاش میکنم برا این اشک برا گریه اما برای
اشک رهایی بخش نه اشکهایی که آدما متوقف میکنه و پیله میسازه دورش....حالا شما فک کن کسی
این حرف رو میزد که اصلا به همه ی سختیا میخندید و حس میکردی دل نداره این آدم..گاهی ازینهمه
خنده اش عصبی میشدی و.....کسیکه مثلا از خوزستان رفته تهران و حین رانندگیش نزدیک تهران تازه
فهمیده که ای بابا نه پولی ..نه کیفی....هیچی شو نیاورده...و با خنده ای باور نکردنی داره باتو حرف میزنه
و اصلا نمیتونی درکش کنی.. حالا تازه دارم حس میکنم که چقد آدم سبک میشه چقد میشه آسوده خاطر
شد و.........میخام یه مدت برم تنهایی با خودم بجنگم...با اون خودهایی که میشن خودخواهی و بدی
و همش میخای غر بزنی...میخوام عوض شم..چند روزیه که تلاش میکنم و گاهی یکی دوساعتی صدام در
نمیاد......جالبه..و البته از اون سخت های شیرین....
ششمآبجیم مشهده قرار بود باهم بریم اما امام رئوفمون هنوز منو نطلبیدن.....یعنی هنوز لیاقتشو
نداشتم......دعا کنید این سراپا تقصیر رو بطلبن...دلم خیلی هواشو کرده.........
نهایتا اینکهببخشید بابت پرحرفی ها..هیشکی از یه لحظه ی بعدشم خبر نداره پس اگه مُردم حلال کنید..
البته اگه حقی ازتون ضایع کردم..یا اینکه وقت ارزشمندتون رو بیهوده گرفتم.....
به قول یکی از هم وبلاگی ها،ویژه دعام کنید..
و من به این می اندیشیدم که:
این روزها میترسم ازینکه در پسِ این عوض شدنها عوضی شوم.......
خدایا تنها تو پناهمان باش و مگذار خیال آرامشمان را به چیزهایی بی ارزش و فانی
از جنس هرآنچه غیر توست خوش کنیم.....
خطا از من است ، می دانم . . .
از من که سالهاست گفته ام " ایاک نعبد "
اما به دیگران هم دل سپرده ام . . .
کنم برای.....آخه هممون میدونیم که سکوت در مقابل ظلم عین ظلمه.....................
دوست داشتم مردم معترض میشدن به این حرف آخر و صریح و وقیحانه ی آمریکا و میومدن توخیابون...
هرچند شهر من سالهاست به شهر مردگان بدل شده....باورش سخته که برای 9 دی ماه رفتم
شاید خبری باشه از تجمعی......اما اونقدی دلم سوخت که نزدیک بود تو خیابون اشکم بیاد...اشک اینکه چقد
مردم درگیر زندگی هایی شدن که هیشکی حواسش به اون چیزایی نیست که مثلا سنگش رو به سینه میزنن
........معتقدم خیلیهاشون هم بی ارزشند و بعد از کلی خیابان گردی تازه فهمیدم برای خالی نبودن عریضه
تعدادی از آقایون مسئول برای خودشان در مسجدی تجمع کرده و تمام آنمکان را پلیسهای امنیتی......
چقدر سخت است بودن در کنار آدمهایی که تو را و هدفت را نمیفهمند..شایدبهتر است بگویم نمیخواهند
بفهمند........یادمه فتنه ی88 سال آخر دانشگاهم بود......یادمه با تمام قوا فریاد زدم تو دانشگاه هرچی
شعارای جدید و خاص اون واقعه بود و اونجا شنیده بودم..همه شو از بر شده بودم...
چون آخر هفته بود اومده بودم منزل که قرار شد برا 9 دی اینجا هم مردم با چند روز تاخیر اعتراضشونو نشون
بدن......یادمه حضرت آقا فرموده بودن مرگ بر شخص خاصی رو مردم عنوان نکنن و جالبه که مسئول سپاه
اینجا که بلندگو بدستبود اینا رو فریاد میزد...و من هم به قدر خودم اونقد شعارهای دیگر را سر دادم و فریاد
زذم که صدایشان قطع شد و.. خواهرم میگفت اینجا شهر کوچکی ست همه همدیگر رامیشناسند فریاد نزن ...
اما من میدانستم که خداییهست و وجدانی که عذابش عذاب آور است برای زندگی و اکنون شادم و میبالم به
آن فریادهایی که تا چند روز صدایم در نمی آمد....... می ارزید به اطاعت از امر ولی...خوشحالم و مفتخر.....
هیچ وقت فراموش نمیکنم زمانی را که بعد از تجمعشان به آن مسئول نه چندان محترم تذکر دادم و مرا به
سخره گرفت...واقعا نمیتوانم نام مرد بر ایشان بگذارم که نان از همین نظام و از قِبَل همین سپاهی بودنشان
میخورند و اینگونه....دشنه به دست ضربه میزنند........وا اسفا از طلحه و زبیرها...وا اسفا از قرآن بر نیزه کردن
ها...وا اسفا که به نام دین دنیایمان را به زرق و برقی فانی منور کنیم...که تاریکی اش بد سخت است...
مانده ام من بی سواد میفهمم که نباید به آمریکا اعتماد کرد که قابل اعتماد نیست و مسئولین ما....... یادم
نیست کجا اما خاطرم هست حدیثی ا این مضمون میخواندم که مومن یک خطا را چند بار تکرار نمیکند...
همچنان شرمنده ی علیرضا و آرمیتا هستم....
آقا بیا که کوفه ی ما بی اراده نیست...ایران ما برای شما هرز نامه نیست...
ما دلخوشِِ حکومت" ری"ها نبوده ایم...ما نامه هایمان به خدا،جز به ندبه نیست...
آقا بهانه است تمام بنفش و سبز...جز دٍینمان به شماها بهانه ایست...
آقا اگرچه هتک حَرَم شد به هشت دی...دٍی را گذر،به نُه دی اشاره ایست...
ما را اگر بصیرتمان حق بداده بود...لطف شما و خدا و سید علی ست...
پیشنهاد میدم این مطلب رو تا آخر بخونین شاید ما هم یک ... هستیم ولی خبر نداریم!!!
تا حالا فکر کردین که منظور از جنایت چیه؟؟؟
حالا با من همراه شوید تا به جای برسیم که واقعا تأمل برانگیزه!
میریم سر اصل مطلب:
اگر جمعیت ایران رو 75 میلیون نفر فرض کنیم و اگر فرض کنیم همین جمعیت یک وعده غذایی خود رو در یک برنج بخورند
در همین وعده اگر هر نفر فقط و فقط یک دانه برنج رو نخورد و دور بریزد میشود 75 میلیون دانه برنج.
حالا اگر معیار وزن هزار دانه برنج رو در نظر بگیریم (هزار دانه برنج رو شمرده و وزن کرده) که طبق آمارها حدودا 20 تا 60 گرم هست.
اگر ما دست کم بگیرم و معیار رو روی 25 گرم بگذاریم با یک محاسبه ساده ببینید به چه نتیجه ای می رسیم:
اگر 1000 دانه 25 گرم وزن داشته باشد 75 میلیون دانه برنج 1875000 گرم معادل 1875 کیلو گرم می باشد.
یعنی اگر هر نفر ایرانی در یک وعده غذایی یک دانه برنج دور بریزد در مجموع 1875کیلوگرم برنج دور ریخته می شود
حالا اگر این یک وعده رو در تعداد روزهای سال ضرب کنیم می شود 684375 کیلو گرم
یعنی در یک سال در صورتی که هر نفر ایرانی فقط و فقط یک دانه برنج دور بریزد در مجموع 684375 کیلو گرم برنج دور ریخته می شود!!!!!
آیا این یک فاجعه یا یک جنایت علیه خودمون نیست؟؟؟
حالا اگر آمار افرادی که شب رو با شکم گشنه می خوابند (اگه خوابشون ببره) و افرادی که در آرزو خوردن یک بشقاب برنج هستن رو هم بدونیم شاید برای اینکه یک دانه برنج از دستمون زمین می افتاد و گم میشد گریه میکردیم!!!
حالا آیا واقعا هر فرد فقط یک دانه برنج دور می ریزه؟؟؟ یا برای کلاسش هم که شده نصف بشقابش دست نخورده دور میریزه؟؟؟
چقدر حس بدیه که الان فکر میکنم من هم یک جانی هستم!
حالا این محاسبات رو ببرین روی سایراقلام و اجناس مثل گندم (نان)، گوشت و ....
اصلا محاسبات رو ببرین رو رفتار افراد!
اگر هر فردی فقط 10 دقیقه شانه از زیر بار مسؤلیتش خالی کنه ببینین چه فاجعه ای رخ می ده!
آیا فکر می کنید دزدی اینه که از دیوار خونه مردم بالا بریم؟؟
نه اگه وظیفه مان رو درست انجام ندیم، شانه از زیر بار مسؤلیتمون خالی کنیم دزدی کردیم!!
اگه کارمند جواب مشتری رو درست نده دزدی کرده!!
اگه معلم خوب درس نده دزدی کرده!!
اگه من مسؤل ، بین برادرم و یک غریبه در خدمت دهی تفاوت بگذارم دزدی کردم!!
حالا که فکر می کنم می بینم دزد هم هستم، دیگه می ترسم جلوتر برم!! تا همین جا بسه!!!
آیا اسراف غیر از اینه؟؟؟
من تفسیر به رای نمی کنم ولی ما از ظاهر این آیات چه می فهمیم؟؟؟
«وَنَضَعُ الْمَوَازِینَ الْقِسْطَ لِیَوْمِ الْقِیَامَةِ فَلا تُظْلَمُ نَفْسٌ شَیْئًا وَإِن کَانَ مِثْقَالَ حَبَّةٍ مِّنْ خَرْدَلٍ أَتَیْنَا بِهَا وَکَفَی بِنَا حَاسِبِینَ
ما ترازوهای عدل را در روز قیامت برپا میکنیم، پس به هیچ کس کمترین ستمی نمیشود، و اگر به مقدار سنگینی یک دانه خردل (کار نیک و بدی) باشد، ما آن را حاضر میکنیم، و کافی است که ما حساب کننده باشیم.» آیه 47 سوره انبیاء
«یَا بُنَیَّ إِنَّهَا إِن تَکُ مِثْقَالَ حَبَّةٍ مِّنْ خَرْدَلٍ فَتَکُن فِی صَخْرَةٍ أَوْ فِی السَّمَاوَاتِ أَوْ فِی الأَرْضِ یَأْتِ بِهَا اللَّهُ إِنَّ اللَّهَ لَطِیفٌ خَبِیر
پسرم! اگر به اندازه سنگینی خردلی (کار نیک یا بد) باشد، و در دل سنگی یا در (گوشهای از) آسمانها و زمین قرار گیرد، خداوند آن را به حساب میآورد و حاضر میسازد، خداوند دقیق و آگاه است.» لقمان، آیه 16.
«لا یَعْزُبُ عَنْهُ مِثْقَالُ ذَرَّةٍ فِی السَّمَاوَاتِ وَلا فِی الأَرْضِ وَلا أَصْغَرُ مِن ذَلِکَ وَلا أَکْبَرُ إِلاّ فِی کِتَابٍ مُّبِینبه اندازه سنگینی ذرهای در آسمانها و زمین، از علم او دور نخواهد ماند، و نه کوچکتر از آن و نه بزرگتر، مگر این که در کتابی آشکار (لوح محفوظ) ثبت است.» آیه 3 سبأ
groups.google.com
....آنها نامشان را از هوس به عشق عوض کردهایم. ما شاکی خصوصی داریم.
عشق که نام دیگرش ایثار است و نام سومش گذشت.
از ما شکایت کرده. پرونده ما تا سر حد «توبه» بازست. عشقست دیگر. شکایتش را پیگیری نمیکند.
عشقست دیگر. کارش مدارا و مهلت است.کارش انتظار برای بازگشتست. کارش باز نگه داشتن پرونده تا
آخرین نفس حیاتست. عشقست. کارش دادن نفس جدید به هر نوزادیست که به دنیا میآید. کارش احیا
کردن «امید» در لحظههای باقیست. عشق نام دیگر «حق» است.کار حق انتظار بندگان برای بازگشتست و
اشتیاق آنان برای دیدار.حقست و انتظار زمان اذان که بلکه کسی برگردد. بلکه بتوان ابر رحمت را بارور کردو
بتوان باران را روزی شهرها گردانید.
روزی سه بار اذان را جاری میکند و اشتیاقش به نماز ما اشتیاقی بسیارست. اما ما سر در گریبان خود داریم.
نه توجهی به حق نه به «خود حقیقی» و نه حق زندگی دیگران. این روزها حق و عشق و زیبایی چه نفس
تنگییی گرفتهاند و ما در نبودشان چه میکشیم. چقدر سفرههایمان کوچک و دستهایمان بسته و جیبهایمان
گشاد و چشمانمان تنگ شده است.رحمت حق را در خانه حبس کردهایم و با مال خدا حساب وکتاب میکنیم.
برجهایمان بالا میروند و کوههایمان پنهان میشوند. هم کوه سربلند، هم کوه آبرو، هم کوه استقامت.
تا دست و دل باز نشویم، برای زندگی هم هوا همیشه آلوده میماند. کدام روزنه برای آمدن هوای پاک بازست؟
کدام روزنه برای تنفس زندگی؟ خورشید هر صبح در کدام پنجره طلوع میکند؟ کدام سر برای ادامه حیات به
سجده میفتد؟ کدام فکر برای عزت انسانها در تپش است؟ کدام قلب هماهنگ با قلب حیات و طبیعت است و
حق ضربان دارد؟ وقتی قلبمان بدکار کند کم خونی در همه رگهای جامعه جریان پیدا میکند و اول از همه مغز
جامعه دچار کمبود اکسیژن میشود. و بعد اندامها یک به یک تنبل و سست میشوند.
ما به قلبی زیبا نیاز داریم.
اگر یک روز تصمیم بگیریم همه امواج، همه دودآورها و همه برهم زنندگان نظم طبیعت را خاموش کنیم.
و جیبمان برای دیگران خرج کند، و سفرهمان به وسعت همه گرسنگان نان بیتکلف و منت داشته باشد،
و قلبمان برای دوست داشتن همه غریبهها جا داشته باشد، حتما پرندگان به هوای ما دوباره پرواز میکنند.
آسمان به هوای ما آبی میشود و مغزها به هوای عشق و حقشناسی خوب کار خواهد کرد. حتماً
هوای پاک با ما آشتی میکند. مدارس دوباره باز میشوند و دبستانها دوباره ادبستان میشود. اگر روزی
همت کردیم و با اذان صبح همه ما بیدار شدیم و نان هم را نبریدیم و به روزی مقسوم «باور» پیدا کردیم
یقین کن که برکت به سفرههایمان سرازیر میشود و خنده از لبها به قلبها نفوذ میکند و مهمان به خانهها
لبخند میزند. یقین کن که پیرها از رنج بیهمدمی افسرده نمیشوند و جوانها از اضطراب و نگرانی فشار
خونشان بالا نمیرود. یقین کن در آن روز «همت عمومی» بیآنکه خیریههای بزرگ تاسیس شوند فقر و
بیماریهای سخت را از فراگیری در میآورد. و همه دستها خیریه میشود. یقین کن اگر آبروی همشاگردی
فرزندمان آبروی خود او باشد کسی دچار حرص و حسد و نفرت نمیشود.
باران برای روز همت ما جشن شوق میگیرد و سر سجده بر ادبمان فرود میآورد. ما برای دستان بریده
مرد ادب و وفا در کنار فرات خون گریه میکنیم؛ اما نه ادب را به زندگیمان راه میدهیم و نه وفا را.
ما آب را بر روی زندگیهای خود بستهایم. یقین کن هرگاه «توبه» کنیم ابرهای رحمت میبارند.
و توبه ما چیست جز ورود بی سر و صدا ی عشق از اذان صبح به خانههای مان و به دلهای مان؟
چیست جز حق همسایگی؟ حق همشهری؟حق همدلی؟حق همنوعی؟
توبه ما به رسمیت شناختن طلوع خورشیدست. حق حیات درخت.حق آبیاری گل. حق سیراب کردن تشنگان.
حق سیراب کردن بچههای امام(ع) در کوچههای شام. حق سیراب کردن زندگی از عشق.
یقین دارم در آن روز هیچ هوایی جرات ندارد آلوده شود. در هیچ شهری. شهری که مردمانش و زندگیهایش
و سفرههایش و جیبهایش همه پاکند.
آدرس مطلب فوق:http://www.ettelaat.com