امتحان بندگی...
خدایا سلام..
امروز میخام تو همون مخاطب خاصی باشی که همیشه هستی....
خدایا دلگیرم ازینکه روزگارانی بهترین فرصتهام رو به تو می سپردم تا بهترینها رو مقدرم کنی...
من همچنان بهترینهای تو رو نفهمیدم و درک و تجربه نکردم...
ولی خوب میدونم که تو جز بهترین به چیزی بسنده نمیکنی...
پس شاید همین سختی هاست همون بهترینها برای بندگی تو...
گاهی فک میکنم هرچی امتحان سخته مال منه...که همیشه هم شاگرد تنبله منم...
ولی گاهی وقتی یه نیگا میکنم میگم خب شاید سختیایی باشه ولی خب مهم نیست،
چون مهم اینه که اینا یعنی تو هستی و حواست به منم هست...پس همین که هستی خودش یه دنیاست..
پس دلگیرم از خودم که دیگه مثل اون قبل ترا...راحت امورم رو به تو نمیسپرم...
خدایا همیشه میدونستم چون تو بزرگی پس راه دست من هم برای آرزوهای بزرگ بازه...
به مرور آرزوهای بزرگم اونقد کوچیک شد که از همه ی چیزایی که میخاستم فقط به همین واژه
اکتفا کردم "آرامش"...همون چیزی که مدتهاست محتاج و نیازمند اون هستم...
همین واژه ی به ظاهر کوچیک دنیایی رو میتونه بسازه و...
خدایا ..تو خوب میدونی حال این روزامو...میدونی چیا داره میشه و...
باور کن من آدمم نه مثل تو صبورم و نه مثل تو مدبر...از حکمت سر در نمیارم...
فقط میخام کنارم بمونی...همین...
خدایا مرا از همه ی دنیای تو به قدر یک عبور کافیست...فقط دستم را رهانکن..
میخواهم باشی همانگونه که هستی با تمام صفاتت همچون نور..همچون حکیم..همچون ..
میدانم که مرا لیاقت بودن تو نیست...اما باش...مگر من جز تو چه کسی را دارم؟؟؟؟؟؟؟
تو هم نباشی که .........
خدایا.....