یه تنها زیر آسمون خدا

همه چی و هیچی

یه تنها زیر آسمون خدا

همه چی و هیچی

۲ مطلب در بهمن ۱۳۸۸ ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

کتاب...

یه تنها زیر آسمون خدا - کتاب...یه تنها زیر آسمون خدا - کتاب...

کتاب...

یادلیل المتحیرین

دوستای عزیزم سلام امیدوارم که خوب و سرحال باشید و هیچ وقت پشیمون نباشید ازبابت کارایی که

کردید ویا نکردید.امروز همه ی دوستام و هم دوره ای هام رفتن سر جلسه ی کنکور اما من ....نه.باورتون

 میشه من جای اونا استرس داشتم و دل تو دلم نبود ببینم کنکور ارشد امسال چه خبر بوده و

چطورشده. چندوقته دنبال کارم تا کمک خرج خودم باشم این ترم آخری اما امروز آخرین جاییکه رفتم

آموزش و پرورش بود که کاملا ناامیدم کرداز بابت تدریس .حقمه ُتقصیر خودمه وقتی تو کنکور کارشناسی

 بگم تربیت معلم نمیخوام نتیجه اش این میشه که اوناهم بگن ما تورو نمیخوایم .مهم نیست بی خیال

 کتاب میخونیم تا بلکه حداقل یه چیزی بارمون بشه. امروز اسم چنتا کتابو که خودم خیلی دوسشون

دارم بهتون پیشنهاد میکنم بخونید و بهترازهمه اینکه واسه خودتون داشته باشیدشون تاهروقت دلتون

واسشون تنگ شد بخونیدشون و حتی به دوستاتون امانت بدینشون:

۱-شازده کوچولو ترجمه ی محمد قاضی

۲-عشق بدون قیدوشرط

۳-نشان لیاقت عشق

فعلا اینا رو بخونید تابعد.....

اینم از نوشته های دلنشین خانمعرفان نظر آهاری-وبلاگ نفس عمیق

در آغاز هیچ نبود و کلمه بود و کلمه نزد خدا بود.خداوند اما کلمه هایش را به آدمی بخشید و جهان پر از

کلمه شد.


من اما از تمام کلمه های دنیا تنها یک کلمه را برگزیده ام و همه جمله هایم را با همان یک کلمه می

سازم.با همان یک کلمه حرف می زنم،شعر می گویم و می نویسم.آن یک کلمه هم فعل است و هم

 فاعل،هم صفت است و هم موصوف.احتیاجی به حرف اضافه ندارد.متمم نمی خواهد.هیچ قیدی هم

 ندارد.آن یک کلمه خودش همه چیز است.

و من با همان یک کلمه است که می بینم و راه می روم و نفس می کشم.با همان یک کلمه عشق می

 ورزم و زندگی می کنم.


آن یک کلمه غذای روح من است،بی او گرسنه خواهم ماند.خانه من است،بی او آواره خواهم شد.بی او

بی کس می شوم،غریب و تنها.این کلمه همه دارایی من است و اگر روزی شیطان آن را از من بدزدد،آن

قدر فقیر می شوم که خواهم مُرد.


من با همین کلمه با درخت ها حرف می زنم.آنها منظورم را می فهمند و برگهایشان را برای من تکان می

 دهند.این کلمه را به گنجشک ها که می گویم،در آسمان حیاطمان جشن می گیرندو با هم ترانه می

 خوانند.به نسیم می گویم،آن قدر ذوق می کند که شهر به شهر می چرخد و میگرددو می رقصد.و به ابر

 ها که می گویم،چنان خوشحال می شوند که یک عالم نقل و نبات برف و باران روی سرم می پاشند.


این کلمه،این کلمه عزیز و دوست داشتنی،حرف رمز من با همه چیز است. اما به آدم ها که می گویم ...


بگذریم،دلم گرفته،من زبان شما را بلد نیستم.من توی این شهر غریبم.کسی منظورم را نمی

فهمد،کسی جوابم را نمی دهد...اما تو فرق می کنی.تو از جنس آفتاب و درخت و پرندهای.تو آن کلمه را

بلدی و سالهاست که آن راگوشه قلبت نگه داشته ای.پس من آن رمز را به تو خواهم گفت.آن کلمه

 کوچک اسم بزرگخداونــــداست.



  • مهم نیست
  • ۰
  • ۰

امتحان...

یه تنها زیر آسمون خدا - امتحان...یه تنها زیر آسمون خدا - امتحان...

امتحان...

 

قبل از هرچیزسلام،که هم نام خداست و هم حامل آرزوی سلامتی ست.حالاآماده ای که با هم شروع کنیم به خوندن؟پس بسم الله...

 

 

 

امروز دیگه امتحاناتم تموم شد.اما همچنان تو امتحانات زندگی دست و پا میزنم.همیشه تو امتحانای الکی نمره ی بد میگیرم و تو امتحانات مشتی نمره ی خوبتر از بقیه.گاهی زیاد دونستن باعث میشه آدم فکرش به راه های گمراه و انحرافی کشیده بشه.و به سادگی به سادگیه نوشتن تصورات گمراه کننده زمانت میپره واسه اینکه دونسته های درستتو بنویسی ویاغلطاتو اصلاح کنی.همیشه میگم کاشکی اینهمه ای کاش نبود اما ازطرفی وقتی فکرشو میکنم میبینم اگه آدم کاشکی نداشت که دیگه انگیزه نداشت،بعبارتی میشه گفت که این چالش کردنه که به وجود آدما معنی میده.اما مهم اینه که توی سختیا همیشه خدارو یادمون بیاریم مطمئن باشید اگه از ته دل صداش کنید حتی با یه فریاد بیصدا بازم صداتونو خوب خوب میشنوه.یکی میگفت :خداوند بینهایت است اما به قدر نیاز تو فرود می آید،به اندازه آرزوهایت گسترده میشودوبه اندازه اعتقاد تو کارگشاست،پس فقط اراده و آرزوکن و از خدا بخواه.او تورا یاری میدهد اما همیشه این تو باید باشی که بااراده و عملت ثابت میکنی که لایق دریافت کمک از سوی خداوندمهربون ،یاهمون رفیقی که هیچ وقت تنهات نمیذاره حتی اگه تو تنهاش بذاری،هستی.

خدا

آن حس زیباییست

که درتاریکی صحرا،زمانیکه هراس مرگ میدزدد سکوتم را

یکی مثل نسیم دشت میگوید:

کنارت هستم ای تنها و

دل آرام میگیرد.

 

 

 واین آغاز انسان بود.

از بهشت که بیرون آمد، دارایی اش فقط یک سیب بود. سیبی که به وسوسه آن را چیده بود و مکافات این وسوسه هبوط بود.

فرشته ها گفتند: تو بی بهشت می میری. زمین جای تو نیست. زمین همه ظلم است و فساد.

انسان گفت: اما من به خودم ظلم کرده ام. زمین تاوان ظلم من است. اگر خدا چنین می خواهد، پس زمین از بهشت بهتر است.

خدا گفت: برو و بدان جاده ای که تو را دوباره به بهشت می رساند از زمین می گذرد؛ زمینی آکنده از شر و خیر، آکنده از حق و باطل، از خطا و از صواب؛ و اگر خیر و حق و صواب پیروز شد، تو باز خواهی گشت، وگرنه...

و فرشته ها همه گریستند. اما انسان نرفت. انسان نمی توانست برود. انسان بر درگاه بهشت وامانده بود. می ترسید و مردد بود.

و آن وقت خدا چیزی به انسان داد. چیزی که هستی را مبهوت کرد و کائنات را به غبطه واداشت.

انسان دستهایش را گشود و خدا به اواختیارداد.

خدا گفت: حال انتخاب کن. زیرا که تو برای انتخاب کردن آفریده شدی. برو و بهترین را برگزین که بهشت، پاداش به گزیدن توست.

عقل و دل و هزاران پیامبر نیز با تو خواهند آمد، تا تو بهترین را برگزینی. و آنگاه انسان زمین را انتخاب کرد. رنج و صبوری را. واین آغاز انسان بود

عرفان نظر آهاری.وبلاگ نفس عمیق.



  • مهم نیست